محل تبلیغات شما

یادم می آید سال هشتاد و شش یا هفت بود . ما تووی تلویزیون یک کالیته ی مختص به خودمان داشتیم . می گفتیم بهش حالخرابی» .این را هم مازیار به فرهنگ لغاتمان اضافه کرده بود آن زمانها. به مرور زمان که هر کداممان رفت سی خودمان و بزرگ شدیم و دیگر 20ساله و دمدمی مزاج نبودیم و استخوانی ترکانده بودیم برای خودمان و بعضی هایمان زن و بچه داشتند دیگر یادمان نمی آمد اصلا حالخرابی یعنی چه؟ حالخرابی آن زمان معنی اش می شد 8 و 9 شب ونجلیس آنتارتیکا و ساندویچ شاپور و پارک پرواز و فربهی و تهرانی و عالی و پدرام و من و بعدتر ممد و مجتبی و الیاس و اینها و یعنی باکس تدوینی که 14،15نفر حالخراب را تشکیل می دادند و من فقط بین شان تدوینی نبودم و راش می آوردم فقط برایشان. حالخرابی معنی اش توی باد نشستن بود و دیدن شهر توی شب . قبلش وسط کار ، یا آخرهای کار کتاب خواندن و کندن از زمین و زمان و احساس تنهایی عمیق داشتن بدون ادا و اطوار و گشتن و پیدا کردن بقیه حالخرابها.

این بین ونجلیس ولی کارش را همیشه میکرد. حالخرابی هایمان با ونجلیس عجین بود. بعدتر یک مستندی بود برای کره که بهروز رضوی هم نریتورش بود . صدای متن مستند کره شد همراه ما. بعدترش ماه عسل علیخانی شروع شد حالخرابی ما هم عوض شد مزه اش . حالا دیگر یک ترک از سعید شهروز و مهدی یراحی جای ونجلیس پیر را گرفته بودند برایمان. همچین که یک نشانه ای از حالخرابی را میدیدیم ، یک مکث چنددقیقه ای جای خوشی را می گرفت و بی اینکه چای را بفهمیم داغ است و چطور می سوزاند گلویمان را هورت می کشیدیم دم پنجره ای که به بالکن می رسید و حسن که ساز می زد گاهی وقتها. و راستش اینجور بود که حالخرابی ، عملا بر خلاف معنای واژه ای آن ، حال آدم را خوب می کرد. چون یک هژمونی نصفه نیمی از تمامی کسانی بود که قلبشان داشت یک جای مبهمی می زد.

یک چیزهایی توی زندگی می شود نوستالژی . ولی یک چیزهایی خود زندگی است . من مطمئنم دیگر هیچ کدام از آدمهای آن روزهای باکس تدوین سازمان ، حتی کلمه حالخرابی را فراموش کرده اند. چون راستش این است که بزرگتر که می شوی نه دیگر آن خلاء تنهایی آزارت می دهد، نه آنتارتیکا و شاپور آن مزه را می دهد. ولی بعد از مدتها دارم می گویم که این کلمه حالخرابی اصلا نوستالژی نیست برای من . خود زندگی است . که به درخواست خودم روی آن یک پاپوش بزرگ گذاشته ام که شبیه بقیه باشم(باشیم) و بتوانم زندگی کنم . این خاصیت بزرگ شدن است اصلا. بعد از سالگی که همه هدایت را تمام می کنند و کم کم می روند سراغ کامو و ساراماگو و بعدترش هم کمی فلسفه جایش را میگیرد و به خیالشان می شوند اساتید فلسفه نوین و آخر سر هم سر 25،6 سالگی می رسند به گلی ترقی و چهارتا نویسنده مکزیکی یا ژاپنی یا از این دست تغییرات  ، توی همین فاصله آدم دارد کم کم یک چادر می کشد روی همین کلمه حالخرابی . و می کند برای خودش آن را نوستالژی.

بزرگ شدن همینجوری است . مثل اثاث کشی است . از یک جایی می روی به جای دیگر به امید اینکه بهتر بشود اوضاع . مثل تحویل سال. سال تحویل می شود و تو فکر می کنی خب! از این لحظه به بعد من آدم بهتری می شوم و قرار است روزگار هم با من کمی بهتر باشد . ولی راستش، خیلی وقتها هیچ کدام از اینها اتفاق نمی افتد. ما فقط بزرگ می شویم بی آنکه از ثمرات بذرهایی که کاشته ایم ، برداشت کنیم. دیشب خیلی اتفاقی یک تصویری دیدم و برایم کلمه حالخرابی دوباره زنده شد. تصویر این بود : تووی بازی ایران و کامبوج که ایران 14تا به کامبوج زد و شب اول رفتن زن ها به ورزشگاه بود و کیف ایرانی ها کوک کوک بود، کامبوجی ها فقط یک تماشاگر داشتند. او به تنهایی برای خودش و به عشق تیم اش طبل می زد و تشویقشان می کرد و هیچکس حتی نگاهش نمی کرد. یک آن ، انگار یکی تق زده باشد پشتم ، یک تکانی خوردم . یکهو دیدم چقدر این آدم حالخراب است . چقدر باحال است که یکی اینجور عاشق باشد و بیخیال دنیا به کارهای عاشقانه اش بپردازد و بزرگ نشود و کاری که فکر میکند درست است را انجام دهد. بنظرم حالخراب بزرگ عصر ما همان تماشاگر کامبوجی است .

از اینها که خواندید هزارتا می شود نتیجه گرفت . ولی اینها را ننوشتم برای نتیجه . چون نه خیلی حوصله نتیجه گیری از این مباحث مرتبط با شرایط خاص را دارم و نه این جا و این محیط مجاز برایم اعتبار خاصی دارد.صرفا دوست و رفقایی که با هم بزرگ شده ایم می دانند این آه . حیف» دارد از کجا می آید و معنی اش چی هست و من و ما الان چه‌مان دارد می شود.

486 --- شجاع مشهدی . مسافر فرست کلاس آفریقا

اندر مناقب حالخرابی

485 --- دلتنگی مال بچه های من نیست . مال بچه های مردمه .

یک ,حالخرابی ,، ,هم ,اش ,ولی ,کلمه حالخرابی ,می شود ,از این ,است که ,معنی اش

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

alone_time تمدن نوین اسلامی